بسیجی

بسیجی کید اهریمن زخود راند

ندای عاشقی از آخرت خواند

بسیجی عالمی را خواربنمود 

بسیجی حب دنیا را ز دل سود

بسیجی خاک و خون را در هم آمیخت 

بسیجی لوح حق را بر دل آویخت

بلند آوازه

نامت ابراهیم و تو تابنده ای ای شهید بت شکن ، پاینده ای
در دیار عاشقان هادی شدی عاشقی فرزانه در وادی شدی
قتلگاهت نی کمیل بل کربلاست این چنین راهی به هر شیعه رواست
راه ابراهیم هادی ، باز باز این پیام هر شهید سرفراز
چه گويم من ز ابراهيم هادي که رفتارش برايم شد نمادي
به ورزش گرچه بودش پهلواني ولي رفتاراو شد آسماني
يکي از دوستان باشگاهي به ابراهيم گفت با يک نگاهي
دو دختر توي کوچه صبح امروز به دنبال تو با يک حسرت و سوز
که دارد قد و قامت همچو يک سرو يقين هست پهلوان از نيل تا مرو
بسي جالب بود اين قد و قامت چو ورزشکار دارد تيپ وحالت
چو ابراهيم اين گفتار بشنيد مکدرشد، ز رفتارش برنجيد
چه کردم من، چه پوشيدم لباسي که نامحرم بلغزيد از لباسي
به روز بعد که ابراهيم آمد ز کل جمع ما خنده برآمد
به تن کرده لباسي مي‌زند زار گشاد است، پيرهن هم روي شلوار
لباس ورزشي هم در پلاستيک نه ساک ورزشي، نه حالت شيک
چنين گفتا سخن اي يار ديرين بدان ورزش زماني هست شيرين
به انجامش رضاي حق بجويي به ورزش راه پاکي را بپويي
به غير نيت پاک الهي شود چون آتشي با يک نگاهي
تو اي مرد جوان نيک اندام به اصلاح لباس خود کن اقدام
مپوش هرگز لباسي که ببازي مکن با دين خود اينگونه بازي
چو يک دختر ببيند قد و قامت دلش لرزد ز تو زين وضع و حالت
گناه او فقط بر او نباشد تو را در لغزش او سهم باشد
اگر هر کار خود بهر خدا بود عبادت هست ولو صرف غذا بود
خدايا نيت پاکي عطا کن چو ابراهيم هادي رهنما کن

خواهر چشم انتظار

تقدیم به خواهر شهید ابراهیم هادی
خواهری در پشت در چشم انتظار می کند بر آن برادر افتخار
چشم در راه است که قدری استخوان خط پایانی شود بر انتظار
ظاهرا گمنام نزد خاکیان نزد رب با عزتند و اشتهار
گرچه ابراهیم هادی هم نبود سر بلند است خواهرش با اقتدار
ای خدا عمری بده بر خواهرش تا ببیند آخر دو انتظار
الا ای پاسدار مرز فرهنگ بسازید فیلم های جبهه و جنگ
به تصویر آورید اسطوره ها را ز گردان کمیل آن اسوه ها را
شناسانید به نسل نو شهیدان گذشتند در ره دین از سر و جان
که یک تن همچو ابراهیم هادی به کانال کمیل گشته نمادی
بسازید ای هنرمندان عاشق تصاویری ز غواصان و قایق
که هر فیلمی دفاع در جنگ نرم است هنرمند با شهیدان، پشت گرم است
نه دی آمد و روز بصیرت دوباره بیعت دلها و سیرت
چو ابراهیم هادی ای جوانان سلاحت باشد ایمان و بصیرت
چنین فرموده است مولا و رهبر بخواندم این کتاب ، اول به آخر
ز بس بود این کتاب جذاب و شیرین نرفته در کنار و هست در بر
بود مشکل اصلی ما همه بجز رب، ز هر کس مرا واهمه
که جلب "رضای همه" کار ما "رضای خدا" طرد و بی واهمه
گر چه می داند نمی آیی ولی هر دم ز شوق سوی در می آید و هر سو نگاهی می کند
ای تو ابراهیم هادی خواهرت چشم انتظار تا به کی اين انتظارش را تحمل می کند ؟
خداوندا در این پایانی قدر چو هادی عاقبت خیری عطا کن
مبر ما را از این دنیا ز بالین چو هادی مرگ سرخی هم عطا کن

قهرمان

 

بود ابراهیم هادی پهلوان  توی جبهه رادمردی قهرمان
عاشق زورخانه بود و مکتبش  یا علی گویان نماد و مذهبش
ترکشی بر پای او در جبهه خورد  چونکه دور می شد ز جبهه، غصه خورد
با همان پایی که بودش ناتوان  رفته بودیم زورخانه سرزنان
زورخانه را بود رسم و رسوم  درب کوتاه، با تواضع چون خدوم
پیشکسوت گر بدانجا سر زند  باحترامش مرشد آندم زنگ زند
جمع آنانی که هستند توی گود  احترامی می کنند بر پیر خود
پاسخی هم پیشکسوت می دهد  احترام جمع با دست می دهد
آرزوی هر کسی است تا مرشدی  بهر وی زنگی زند با یا علی
ما تماشاگر نشسته گوشه ای  ذهن ابراهیم در اندیشه ای
ناگهان رو سوی من گفت ای رفیق  عاشق یک زنگ مرشد چون غریق
گر به جای زنگ مرشد، مردمان  بر خدا بودند عاشق در جهان
هرگز این عشاق در روی زمین  لحظه ای طاقت نیاوردند هین
سوی او پرواز می کردند عیان  از زمین پر می گشودند آسمان
گفت ابراهیم بعد این سخن  جمله ای چون زر، نه تنها یک سخن
تا که انسان غرق در دنیا بود  حال و روزش در حد دنیا بود
گر که انسان آسمان بیند ، ولی  جز رضای حق نبیند چون علی
دائما هرکار او بهر خداست  درک او از زندگی، از ما جداست
طور دیگر او ببیند این جهان  ناظر است رب در نهان و در عیان
آدمی باید که در انجام کار  جز رضای حق نبیند حین کار
بعد بهبود سوی جبهه بازگشت  رفتنی هرگز نبودش بازگشت
چونکه ابراهیم هادی شد شهید  تازه فهمیدم سخن های شهید
آنچه ابراهیم آنروز می ستود  شرح حال خویشتن را می نمود
خوش به حال این شهید و راه او  جز رضای حق نبود در کار او

مرام

 گر ابراهیم و گر هادی مرامی 

چو آهو جبهه ها را می خرامی

زآتش ، یک گلستان لاله چینی

سلاحت چون تبر، سرباز دینی 

کلامت جملگی رحل هدایت

وجودت جملگی محو ولایت

گوش به فرمان

یکی در جبهه گفتا نزد هادی رها کن جبهه و برگرد وادی
ببین اندر جماران چهره ی یار بدادی حرف او را گوش صد بار
جوابش داد هادی بس چه زیبا امام خود بجویم من در اینجا
نخواهم رهبری بهر تماشا اطاعت از امام باید به هرجا
چه بسیار از شهیدانی که رفتند اویس عصر ما، نادیده رفتند
ندیدند چهره ی محبوب آن یار ولی از جان گذشتند در ره یار
کند جبران خدای حی دادار رساند هر اویسی را به دلدار
خداوندا در این پایانی قدر چو هادی عاقبت خیری عطا کن
مبر ما را از این دنیا ز بالین چو هادی مرگ سرخی هم عطا کن

نظرات (0)

امتیاز : 0 از 5 بر اساس 0 رای
تاکنون هیچ نظری ارسال نشده است

نظرات خود را ارسال کنید

  1. ارسال نظر به عنوان میهمان ثبت نام یا ورود به حساب کاربری
Rate this post:
پیوست ها (0 / 3)
کوقعیت خود را به اشتراک بگذارید