شب سوم جلسه بود . با ابراهیم و سه تا از رفقا رفتیم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشی خیلی نترس بود. حرفهائی روی منبر میزد که خیلیها جرأت گفتنش رو نداشتند.
حدیث امام موسی کاظم(ع)که ميفرمايد:
« مردی از قم مردم را به حق فرا میخواند و گروهی استوار چون پارههای آهن پیرامون او جمع میشوند »( بحار ج 60 ص 216)
خیلی برای مردم تعجب آور بود و همینطور صحبتهاي انقلابي ايشان ادامه داشت .
ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدای زیادی شنیدم. برگشتم عقب، دیدم نیروهای ساواک با چوب و چماق ریختن جلوی درب مسجد و همه رو میزنن. جمعیت برای خروج از مسجد هجوم آورد و مأمورها، هر کسی رو که رد میشد با ضربات محکم باتوم میزدن. آنها حتی به زن و بچهها هم رحم نمیکردن.
ابراهیم که از این جریان خیلی عصبانی شده بود دوید به سمت درب و با چند تا از مأمورها درگیر شد. نامردها چند نفری ابراهیم رو میزدن.
توی این فاصله راه باز شد وخیلی از مردم و زن و بچهها از مسجد خارج شدند.
ابراهیم هم با شجاعت با آنها درگير شد و یکدفعه چند تا از مأمورها رو زد و بعد هم فرار کرد و ما هم به دنبال ابراهیم از مسجد دور شدیم.
بعدها فهمیدیم که درآن شب حاج آقا روگرفتن و بردن و چندین نفر هم شهید و مجروح شدن.
ضرباتی که آن شب توی کمر ابراهیم خورده بود کمردرد شدیدی رو برای او ایجاد کرد که تا پایان عمر همراهش بود و حتی در کشتی گرفتن ابراهیم تأثیر بسياري داشت.
با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهیم به مسئله انقلاب و پخش نوارها و اعلامیههای امام معطوف بود و خیلی شجاعانه کار خود را انجام میداد.
اواسط شهریور ماه خیلی از بچهها رو با خودش به تپههای قیطریه برد و در نماز عید فطر شهید مفتح شرکت کردن و بعد از نماز عید اعلام شد که راهپیمائی روز جمعه به سمت میدان ژاله برگزار خواهد شد.