برخورد صحیح
بندگانِ (خاص خداوندِ) رحمان کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه میروند و هنگامی که جاهلان آنان را مخاطب سازند(وسخنان ناشایست بگویند) به آنها سلام میگویند فرقان آیه 63
از دیگر رفتارهای جالب ابراهیم این بود که میگفت:"در زندگی،آدمي موفقتر است که در برابر عصبانیت دیگران صبور باشه و کار بی منطق انجام نده".و اين یکی از رمزهای موفقیت او در برخوردهایش بود. پائیز سال 61 بود، با موتور به همراه ابراهیم از خیابان 17 شهریور عبور میکردیم، ناگهان یک موتورسوار دیگه با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد و پیچید جلوی ما، ابراهیم شدید ترمز کرد. جوان موتور سوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت داد زد: "هُو! چیکار میکنی؟!" بعد هم ایستاد و با عصبانیت ما رو نگاه کرد. همه میدونستن که او مقصر است . من هم دوست داشتم ابراهیم با آن بدن قوی پائين بياد وجوابش رو بده. ولی ابراهیم با لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل بد او گفت: "سلام، خسته نباشین" موتور سوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت، کمی مکث کرد و گفت: "سلام، معذرت میخوام، شرمنده" بعد هم حرکت کرد و رفت. ما هم به راهمان ادامه داديم. ابراهیم دربین راه شروع به صحبت کرد و سوالاتي كه در ذهنم ايجاد شده بود را جواب داد: "دیدی چه اتفاقی افتاد. با یه سلام آتیش طرف خوابید و تازه معذرت خواهی هم کرد. حالا اگه میخواستم من هم داد بزنم و دعوا راه بندازم ، جز اینکه اعصاب و اخلاقم رو به هم بریزم هیچ کار دیگهاي نمیکردم". در همان ایام با موتور به سمت میدان آزادی میرفتیم که ابراهیم را برای عزیمت بسوي جبهه به ترمینال غرب برسانیم. در راه یک ماشین مدل بالا از کنار ما رد شد و خانمی که کنار راننده نشسته بود و حجاب درستی نداشت، نگاهی به ابراهیم انداخت و حرف زشتی زد. ابراهیم گفت: "سريع برو دنبالش" و من هم با سرعت به سمت ماشین رفتم. بعد اشاره کردیم بیا بغل ، با خودم گفتم: "این دفعه دیگه یه دعوای حسابی رو میبینم" اتومبیل کنار خیابان ایستاد. ماهم كنار درب راننده ايستاديم. منتظر برخورد ابراهیم بودم اما او همینطور که روی موتور نشسته بود با راننده سلام و احوالپرسی گرمی کرد. راننده که تیپ ظاهری ما و برخورد خانمش رو دیده بود، توقع چنین سلام و علیکی نداشت. بعد از جواب سلام به ابراهیم گفت: "چی شده آقا؟" ابراهیم گفت: "من خیلی معذرت میخوام، خانم شما فحش بدی به من و همه ریش دارها داد. میخوام بدونم که..." راننده كه توقع چنين برخورد خوبي رو نداشت. حرف ابراهیم رو قطع کرد و گفت: "خانم بنده غلط کرد، بیجا کرد" ابراهیم گفت: "نه آقا اینطوری صحبت نکن. من فقط میخوام بدونم حقی از ایشون گردن بنده است، یا من کار نادرستی کردم که با من اینطور برخورد کردن!". راننده که فكر نميكرد ما اينگونه برخورد كنيم پیاده شد . صورت ابراهیم رو بوسید و گفت: "نه دوست عزیز شما هیچ خطائی نکردی ما اشتباه کردیم. خیلی هم شرمندهایم" و بعد از کلی معذرت خواهی از ما جدا شد. این رفتارها و برخوردهای ابراهیم آن هم در آن مقطع زمانی خیلی برای ما عجیب بود ولی با این کارها راه درست برخورد كردن با مردم را به دوستان نشان میداد. ریزبینی و دقت عمل در مسائل مختلف از ویژگیهای ابراهیم بود که او را از بسیاری از دوستانش متمايز میکرد. فراموش نمیکنم، اوايل انقلاب یک شب به همراه ابراهیم و بچههای کمیته به مأموریت رفته بودیم. خبر رسیده بود فردی که قبل از انقلاب فعالیت نظامی داشته و مورد تعقیب میباشد در یکی از مجتمعهای آپارتمانی دیده شده .آدرس را هم دراختیار داشتیم و با دو دستگاه خودرو به ساختمان مورد نظر رسیدیم. به سراغ آپارتمان اعلام شده رفتیم و بدون درگیری شخص مورد نظر رو دستگیرکردیم. وقتی میخواستیم از ساختمان خارج شویم جمعیت زیادی جمع شده بودن تا فرد مظنون رو مشاهده کنن. خیلی از آنها ساکنان همان ساختمان بودن. ناگهان ابراهیم برگشت داخل آپارتمان و گفت:"صبر کنین!" با تعجب پرسیدیم: "چی شده؟" چیزی نگفت. فقط چفیهای که به کمرش بسته بود رو باز کرد و به چهره مرد بازداشت شده بست. پرسیدم:"ابرام چیکار میکنی !؟" با آرامش خاصي جواب داد: "ما بر اساس یه تماس و یه خبر، این آقا رو بازداشت کردیم. اگه آنچه که گفتن درست نباشه، آبروی این آقا رو بردیم و دیگه نمیتونه اینجا زندگی بکنه. همه مردم هم به چهره یک متهم به او نگاه میکنن. اما این طوری کسی اون رو نمیشناسه . اگر فردا هم آزاد بشه مشکلی پیش نمییاد". وقتی از ساختمان خارج شدیم کسی مظنون مورد نظر را نشناخت و من به دقت نظر ابراهیم فکر میکردم که چقدر آبرو و شخصیت انسانها در نظرش مهم بود.
***
در منطقه گیلان غرب به همراه گروه شناسائی وارد مواضع دشمن شدیم، مشغول شناسائی بودیم که ناگهان متوجه حضور یک گله گوسفند شدیم. چوپان گله جلو آمد و سلام کرد و پرسید: "شما سربازای خمینی هستین؟" ابراهیم جلو اومد و گفت:"ما بندههای خدا هستیم". بعد پرسید: "پیرمرد توی این دشت و کوه چیکار میکنی؟" گفت: "دارم زندگی میکنم". دوباره پرسید: "پیرمرد مشکلی نداری؟"پیرمرد لبخندي زد و گفت: "اگه مشکل نداشتم که از اینجا میرفتم" ابراهیم به سراغ وسايل تداركات رفت و یک جعبه خرما و تعدادی نان و کمی هم از آذوقه گروه رو به پیرمرد داد و گفت: "اینها هدیه امام خمینی (ره)براي شماست". پیرمرد خیلی خوشحال شد و دعا کرد و بعد هم از آنجا دور شدیم. بعضی از بچهها به ابراهیم اعتراض کردن که ما یه هفته باید در این منطقه باشیم و تو، خيلی از آذوقه ما رو به این پیرمرد دادی. ابراهیم گفت: "اولاً معلوم نیست کار ما چند روز طول بکشه، در ثانی این پیرمرد با این کار مطمئن باشید دیگه با ما دشمنی نمیکنه". در اون عمليات شناسائی با وجود کم شدن آذوقه کار ما خیلی سریع انجام شد. حتی آذوقه اضافه هم آوردیم.