پیامبراعظم(ص) می فرماید:"عبادتی بالاتر از سیر کردن گرسنه نیست" نصایح ص 44
ابراهیم در مورد سیرکردن و اطعام دادن خیلی حساس بود و همیشه به این مطلب دقت میکرد که دوستان را به خانه دعوت کند و به آنها اطعام دهد.
در دوران مجروحیت که در خانه بستری بود هر روز غذا تهیه میکرد و بچههای محل و رفقا و کسانی که به ملاقاتش میآمدند را سر سفره دعوت میکرد و پذیرائی مینمود. از این کار هم بینهایت لذت میبُرد، بعد هم میگفت: "ما وسیلهایم، این رزق شماست، رزق مؤمنین با برکت است و..."
در هیئتها و جلسات مذهبی هم به همین صورت عمل میکرد، وقتی میدید صاحبخانه برای پذیرائی هیئت مشکل داره. بدون کمترین ادعایی برای همه میهمانها و عزادارها غذا تهیه میکرد.
بیشتر شبهای جمعه هم بعد از برنامه بسیج برای بچهها شام تهیه میکرد و پس از صرف غذا دسته جمعی به زیارت حضرت عبدالعظیم یا بهشت زهرا میرفتيم.
بچههای بسیج و بچههای هیئتی هیچوقت آن دوران را فراموش نمیکنند، هر چند آن دوران زیبا و به یادماندنی طولانی نشد.
یکبار به ابراهیم گفتم: "یه سؤال دارم، اینهمه پول رو از کجا مییاری؟ تو از آموزش وپرورش ماهی دو هزار تومان حقوق میگیری ولي چند برابرش رو برای دیگران خرج میکنی"
نگاهي به صورتم انداخت و گفت:"روزی رسون خداست. توي این برنامهها من فقط وسیلهام، من از اوستا کریم خواستم هیچوقت جیبم خالی نمونه. خدا هم از جائی که من فکرش رو نمیکنم همیشه اسباب خیر رو برام فراهم میکنه."
بزرگان عرفان واخلاق نیز توصیه میکنندکه برای رفع مشکلات، تا میتوانید مشکل مردم را حل کنید. همچنين توصیه میکنند که تا میتوانید در خانه خودتان به مردم اطعام کنید و اینگونه بسیاری از گرفتاریهایتان را بر طرف کنید.
* * *
نزدیک غروب ماه رمضان بود که ابراهیم آمد در خانه و بعد از سلام و احوالپرسی یک قابلمه از من گرفت و رفت داخل کلهپزی، دنبالش آمدم و گفتم: "ابرام جون افطاری کله پاچه، عجب حالی می د ه!"
گفت: "راست میگی ولی برای من نیست"یک دست کله پاچه کامل و چند تا نون سنگک گرفت . وقتی اومد بیرون ایرج با موتور رسید . ابراهیم هم سوار شد و خداحافظی کرد.
با خودم فکر کردم لابد چند تا رفیق با هم جمع شدن و میخوان با هم افطاری بخورن. از اینکه به من تعارف هم نکرد ناراحت شدم اما فردای آن روز از ایرج سؤال کردم دیروز کجا رفتین ؟
گفت:" پشت پارک چهل تن، انتهای یه کوچه، خونه کوچیکی بود که در زدیم وکله پاچه رو به اونها دادیم، چند تا بچه و پیرمردی که دم در اومدن خیلی از ابراهیم تشکر کردن و ابراهیم رو کامل میشناختن. اونها یه خونواده بسیار مستحق بودن. بعد هم ابراهیم رو رسوندم خونشون و برگشتم".