• 1

هادی دل ها

25 بهمن 97 شبی بیاد ماندنی

یادواره شهید ابراهیم هادی و 300 پرستوی گمنام کانال کمیل و حنظله

امتداد شهادت

شهید سید علیرضامصطفوی و دوست شهیدش شهید محمد هادی ذوالفقاری

❇️ تازه می فهمم که سید علیرضا و هادی وقتی بدنبال ثبت خاطرات ابراهیم می گشتند، با تمام وجود دانسته بودند که در این زمانه که راههای گمراهی در همه جای زندگی ها رخنه کرده، الگویی به ارزشمندی ابراهیم کمتر می توان یافت که همه ی ریز و درشت اخلاق و مرامش طبق سیره ی اهل بیت علیهم السلام و در یک کلام الی اللهی باشد

❇️ تازه دارم می فهمم شباهت های اخلاقی و رفتاری سید علیرضا و هادی به #شهید_ابراهیم_هادی اتفاقی نیست.  بلکه سید علیرضا و هادی تا توانستند خودشان را و اخلاق و مرامشان را همچون دوست شهید خود و الگویشان #شهید_ابراهیم_هادی قرار دادند که همچون او برگزیده شدند.  و همچون او به بهترین و زیباترین شکل به لقای پروردگار خویش شتافتند و این همان بهترین مرگ ها یعنی #شهادت است.

قهرمان ما ، قهرمان آنها

بگذار غربی ها با “آرنولد” و “بت من” و “مرد عنکبوتی” و قهرمان های پوشالی خود خوش باشند. در روزگاری که جامعه ی بی هویت غرب از نبود اسطورهای واقعی رنج می برد ، خداوند چشم ما را به جمال “هادی ذوالفقاری ها” روشن کرده است. در روزگاری که امریکا و اسرائیل به کلاهک های هسته ای خود می نازند ، محور مقاومت با سیلی محکمی که بر صورت استکبار زده است ، کلاهک های هسته ای غرب را بی تاثیر ترین سلاح نظامی دنیا کرده است. رخدادهای سال های اخیر و واکنش های جوانان نسل سوم انقلاب و جان فشانی های این نسل به همگان ثابت کرد ، که این جوانان جنگ ندیده ی ، انقلاب نچشیده ، از جوانان دوران انقلاب ۵۷ هم انقلابی تر اند.  وقتی بر چهره خامنه ای بنگری و خمینی را تصور کنی ، همین می شود که پر شور تر از نسل اول انقلاب ؛ اماده ای بالاترین دارایی خود را فدای اسلام و انقلاب وطن بکنی… آری ، نسل سوم انقلاب اگر چه ابراهیم هادی ندارد ، اما هادی ذوالفقاری هایی دارد که کپی برابر اصل شهدا جنگ تحمیلی هستند ، کپی برابر اصل ابراهیم هادی …

شهید ابراهیم هادی

همه اجرها در گمنامی است

کتاب سلام بر ابراهیم(فارسی)

مزار یادبود

بعد از ابراهيم حال و روز خودم را نم يفهميدم. ابراهيم همه زندگي من بود.خيلي به او دلبسته بوديم. او نه تنها يک برادر، که مربي ما نيز بود.بارها با من در مورد حجاب صحبت م يکرد و م يگفت: چادر يادگار حضرت زهرا 3 است، ايمان يک زن، وقتي کامل م يشود که حجاب راکامل رعايت کند و... وقتي م يخواستيم از خانه بيرون برويم يا به مهماني دعوت داشتيم، به ما در مورد نحوه برخورد با نامحرم توصيه م يکرد و... اما هيچگاه امر و نهي نم يکرد! ابراهيم اصول تربيتي را در نصيحت کردن رعايت م ينمود. در مورد نماز هم بارها ديده بودم که با شوخي و خنده، ما را براي نمازصبح صدا م يزد و م يگفت: «نماز، فقط اول وقت و جماعت » هميشه به دوستانش در مورد اذان گفتن نصيحت م يکرد. م يگفت: هرجا هستيد تا صداي اذان را شنيديد، حتي اگر سوار موتور هستيد توقف کنيد و باصداي بلند، پروردگار را صدا کنيد و اذان بگوئيد. زماني که ابراهيم مجروح بود و به خانه آمد از يک طرف ناراحت بوديم و از يک طرف خوشحال! ناراحت براي زخمي شدن و خوشحال که بيشتر م يتوانستيم او را ببينيم. خوب به ياد دارم که دوستانش به ديدنش آمدند. ابراهيم هم شروع به خواندن اشعاري کرد که فکر کنم خودش سروده بود: اگر عالم همه با ما ستيزند اگر با تيغ، خونم را بريزند اگر شويند با خون پيکرم را اگر گيرند از پيکر سرم را اگر با آتش و خون خو بگير م ز خط سرخ رهبر بر نگردم بارها شنيده بودم كه ابراهيم، از اين حرف که برخي م يگفتند: فقط م يريم جبهه براي شهيد شدن و... اصلاً خوشش نم يآمد! به دوستانش م يگفت: هميشه بگيد ما تا لحظه آخر، تا جائي که نفس داريم براي اسلام و انقلاب خدمت م يکنيم، اگر خدا خواست و نمره ما بيست شد آن وقت شهيد شويم. ولي تا اون لحظ هاي که نيرو داريم بايد براي اسلام مبارزه کنيم. م يگفت بايد اينقدر با اين بدن کار کنيم، اينقدر در راه خدا فعاليت کنيم که وقتي خودش صلاح ديد، پاي کارنامه ما را امضا کند و شهيد شويم. اما ممکن هم هست که لياقت شهيد شدن، با رفتار يا کردار بد از ما گرفته شود.

٭٭٭

سا لها از شهادت ابراهيم گذشت. هيچکس نم يتوانست تصور کند که فقدان او چه بر سر خانواد هي ما آورد. مادر ما از فقدان ابراهيم از پا افتاد و... تا اينکه در سال 1390 شنيدم که قرار است سنگ يادبودي براي ابراهيم، روي قبر يکي از شهداي گمنام در بهشت زهرا 3 ساخته شود. ابراهيم عاشق گمنامي بود. حالا هم مزار يادبود او روي قبر يکي از شهداي گمنام ساخته م يشد. در واقع يکي از شهداي گمنام به واسطه ابراهيم تکريم م يشد. اين ماجرا گذشت تا اينكه به كنار مزار يادبود او رفتم. روزي که براي اولين بار در مقابل سنگ مزار ابراهيم قرار گرفتم، يکباره بدنم لرزيد! رنگم پريد و باتعجب به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همين حال را داشتند! ما به ياد يک ماجرا افتاديم که سي سال قبل در همين نقطه اتفاق افتاده بود! درست بعد از عمليات آزادي خرمشهر، پسرعموي مادرم، شهيد حسن سراجيان به شهادت رسيد. آن زمان ابراهيم مجروح بود و با عصا راه م يرفت. اما به خاطر شهادت ايشان به بهشت زهرا 3 آمد. وقتي حسن را دفن کردند، ابراهيم جلو آمد و گفت: خوش به حالت حسن، چه جاي خوبي هستي! قطعه 26 و كنار خيابان اصلي. هرکي از اينجا رد بشه يه فاتحه برات م يخونه و تو رو ياد م يکنه. بعد ادامه داد: من هم بايد بيام پيش تو! دعا کن من هم بيام همينجا، بعد هم با عصاي خودش به زمين زد و چند قبر آن طرف تر از حسن را نشان داد! چند سال بعد، درست همان جائي که ابراهيم نشان داده بود، يک شهيد گمنام دفن شد. و بعد به طرز عجيبي سنگ يادبود ابراهيم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!

 چرا ابراهیم هادی؟

تابستان سال 1386بود. در مسجد امين الدوله تهران مشغول نماز جماعت مغرب و عشاء بودم. حالت عجيبي داشتم. تمام نمازگزاران از علماء و بزرگان بودند و من در گوشه سمت راست صف دوم جماعت ايستاده بودم. بعد از نماز مغرب وقتي به اطراف خود نگاه كردم. با کمال تعجب ديدم اطراف محل نماز جماعت را آب فرا گرفته است ! درست مثل اينكه مسجد، جزيره‌اي در ميان دريا باشد! امام جماعت كه پيرمردي نوراني با عمامه‌اي سفيد بود از جا برخاست و رو به سمت جمعيت ايستاد و شروع به صحبت كرد. از شخصي كه در كنارم بود پرسيدم: امام جماعت را مي‌شناسي ؟جواب داد :" آ شيخ محمد حسين زاهد ، استاد حاج آقا حق شناس و حاج آقا مجتهدي هستن ".

و من كه قبلاً  از عظمت روحي و بزرگواري شيخِ زاهد شنيده بودم با دقت تمام به سخنانش گوش ‌مي‌كردم. ايشان ضمن بيان مطالبي در مورد عرفان و اخلاق فرمودند: "دوستان، رفقا، مردم ما را بزرگان عرفان و اخلاق مي دانند و... اما رفقاي عزيز، بزرگان اخلاق و عرفان عملي اينها هستند".   و بعد تصوير بزرگي را در دست گرفت، از جاي خود نيم خيز شدم تا خوب بتوانم نگاه كنم. تصوير، چهره مردي با محاسن بلند را نشان مي‌داد كه بلوز قهوه‌اي بر تنش بود. خوب به عكس خيره شدم. كاملاً او را مي‌شناختم. من چهره او را بارها ديده بودم. شك نداشتم كه خودش است. ابراهيم، ابراهيم هادي.  سخنانش برای من بسیار عجيب بود ، شيخ حسين زاهد استاد عرفان و اخلاق كه علماي بسياري در محضرش شاگردي كرده‌اند چنین سخنی مي‌گوید !؟ در همين حال با خودم گفتم : شيخِ زاهدكه... !؟ او كه سالها قبل از دنيا رفته !    هيجان زده ازخواب پريدم. ساعت سه بامداد روز بيستم مرداد 86 مطابق با بيست و هفتم رجب و مبعث حضرت رسول اكرم(ص) بود. این خواب رویای صادقه‌ای بود که لرزه بر اندامم انداخت . كاغذي برداشتم و به سرعت آنچه را ديده وشنيده بودم نوشتم. ديگر خواب به چشمانم نمي‌آمد. در ذهن خاطراتي را كه از ابراهيم هادي شنيده بودم مرور كردم.  روز آخر ماه رمضان سال 73 همراه يكي از دوستان به مسجدالشهداء رفتم و با بچه‌هاي قديمي جنگ بخاطر شرکت در مراسم فوت مادر شهید ابراهیم هادی به منزل ایشان رفتيم. منزلشان پشت مسجد، داخل كوچه شهيد موافق بود.  حاج حسين الله‌كرم در مورد شهيد هادي شروع به صحبت كرد و خاطرات عجیبی كه من تا آن زمان از هيچكس شبيه آن را نشنيده بودم از ایشان تعریف کرد.

 خاطراتش سالها ذهن مرا به خود مشغول كرده بود. باورم نمي‌شد، يك رزمنده اينقدر حماسه آفريده باشد و تا اين اندازه گمنام باشد. و عجيب ترآنكه خودش از خدا خواسته بود که گمنام بماند و با گذشت سالها هنوز هم پيكرش پيدا نشده و مطلبي هم از او نقل نگرديده است.  هنوز تا اذان صبح فرصت باقي است و من، خواب از سرم پريده بود، خيلي دوست دارم بدانم چرا شيخ زاهد، ابراهيم را الگوي اخلاق عملي معرفي كرده است.   فردای آن روز به قبرستان ابن بابويه در جنوب تهران و بر سر مزار شيخ محمد حسين زاهد رفتم. با ديدن چهره او كاملاً بر صدق رويائي كه ديده بودم اطمينان پيدا كردم. دیگر شکی نداشتم که عارفان را نه درکوهها و نه در پستوخانه‌های خانقاه باید جست  بلکه آنان در کنار ما و از ما هستند.همان روز به سراغ يكي از رفقاي شهيد هادي رفتم و آدرس و تلفن دوستان نزديك شهيد را از او گرفتم. تصميم خودم را گرفته بودم. بايد بهتر و كامل تر از قبل ابراهيم را بشناسم. شاید اين رسالتی است که حضرت حق برای شناخته شدن بندگان مخلصش بر عهده ما نهاده است. 

 

 

 

حضور

يكي از مهم‌ترين كارهايي كه درمحل انجام شد ترسيم چهره ابراهيم در سال76 زير پل اتوبان شهيد محلاتي بود روزهاي آخر جمع‌آوري مجموعه سراغ سيد رفتم و گفتم: "آقا سيد من شنيدم تصوير شهيد هادي رو شما ترسيم كردين درسته؟"  سيد گفت: "بله! چطورمگه؟"  گفتم: "هيچي، فقط مي‌خواستم از شما تشكر كنم چون با اين عكس انگار ابراهيم هنوز توي محل هست و حضور داره".سيد گفت: "من ابراهيم رو نمي‌شناختم و براي کشیدن چهره ابراهيم چيزي نخواستم. اما بعد از انجام اين كار به قدري خدا به زندگي من بركت داد كه نمي‌تونم برات حساب كنم و خيلي چيزها هم از اين تصوير ديدم".  با تعجب پرسيدم: "مثلا چي؟" گفت: "همون زماني كه اين عكس را كشيدم و نمايشگاه جلوه‌گاه شهدا راه افتاد يك شب جمعه خانمي پيش من آمد و گفت:"آقا، اين شيريني‌ها براي اين شهيدِ، همين جا پخش كنين." فكر كردم كه از فامیل‌های ابراهيمِ، براي همين پرسيدم: "شما شهيد هادي رو مي‌شناسين."گفت: نه، تعجب من رو كه ديد ادامه داد: "خونه ما همين اطرافِ ، من تو زندگي مشكل سختي داشتم. چند روز پيش وقتي شما داشتيد اين عكس رو می‌کشیدین از اينجا رد ‌شدم. با خودم گفتم: خدايا اگه اين شهدا پيش تو مقامی دارن به حق اين شهيد مشكل من رو حل كن. من هم قول مي‌دم نمازهام رو اول وقت بخونم. بعد هم براي اين شهيد كه اسمش رو نمي‌دونستم فاتحه خوندم. باور كنيد خيلي سريع مشكل من برطرف شد و حالا اومدم كه از ايشون تشكر كنم". سيد ادامه داد: "پارسال دوباره اوضاع كاري من به هم خورده بود و مشكلات زيادي داشتم. يه بار كه از جلوي تصوير آقا ابراهيم رد مي‌شدم ديدم به خاطر گذشت زمان تصوير زرد و خراب شده. من هم رفتم داربست تهيه كردم و رنگ‌ها رو برداشتم و شروع كردم به درست كردن تصويرِ شهيد. باوركردني نبود. درست زماني كه كار تصوير تموم شد يك پروژه بزرگ به من پيشنهاد شد و خيلي از گرفتاري‌هاي مالي من برطرف شد".  بعد ادامه داد: "آقا اينها پيش خدا خيلي مقام دارند. حالا حالاها مونده كه اونها رو بشناسيم.كوچكترين كاري كه براي اونها انجام بدي، خداوند سريع چند برابرش رو به تو برمي‌گردونه".

***

روي يك تابلو نوشته شده بود:

" رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است، اگر تو با آنها باشي آنها نيز با تو خواهند بود".

اين جمله خيلي حرف‌ها داشت. عصر يك روز شخصي از من سراغ دوستان آقا ابراهيم را گرفت تا ازآنها در مورد اين شهيد سئوال بكند.  پرسيدم:"كار شما چيه ؟ شايد بتونم كمكتون كنم".گفت: "هيچي مي‌خوام بدونم اين شهيد هادي كي بوده؟ قبرش كجاست؟" مانده بودم چه بگویم، بعد از چند لحظه سكوت گفتم: "ابراهيم هادي يه شهيد گمنامه و قبر نداره، مثل همه شهداي گمنام ، حالا براي چي پرسيدي؟" آن آقا كه انگار خيلي حالش گرفته شده بود ادامه داد: "خونه‌ ما اطراف تصوير شهيد هادي قرار داره. من هم دختر كوچكي دارم كه هر روز صبح از جلوي تصوير ايشون رد مي‌شه و مي‌ره مدرسه، دخترم يكبار از من پرسيد:  بابا اين آقائه كيه؟ من هم گفتم: اينها رفتن با دشمنا جنگيدن و اجازه ندادن دشمن به ما حمله كنه بعد هم شهيد شدن. دخترم از زماني كه اين مطلب رو شنيد هر وقت از جلوي تصوير ايشون رد مي‌شه به عكس شهيد هادي سلام مي‌كنه. چند شب قبل دخترم توي خواب مي‌بينه كه اين شهيد اومده و بهش ميگه:" دختر خانم تو هر وقت به من سلام مي‌كني من جوابت رو مي‌دم. بعد هم براي تو دعا مي‌كنم كه با اين سن كم اينقدر حجابت رو خوب رعايت مي‌كني.  حالا هم دخترم از من مي‌پرسه كه: اين شهيد ابراهيم‌هادي كي بوده ؟ قبرش كجاست كه بريم سر قبرش.  من هم كه چيزي از اين شهيد نمي‌دونستم به شما مراجعه كردم".  بغض گلويم را گرفته بود.حرفي برای گفتن نداشتم. فقط گفتم به دخترت بگو، اگه مي‌خواهي آقا ابراهيم هميشه برات دعاكند مواظب نماز و حجابت باش. بعد هم چند تا خاطره از ابراهيم تعريف كردم. يكي از دوستان شهيد در جريان اعمال حج طوافي را به نيت ابراهيم هادي انجام داده بود.شب هم ابراهيم را در خواب ديده بود كه از او تشكر كرده بود و گفت: "هديه‌ات به ما رسيد".

اخبار گروه:

  • جشنواره مردمی شهید ابراهیم هادی
  • انتشار ترجمه روسی سلام بر ابراهیم
  • چاپ کتاب من ادواردو نیستم
  • درخواست همکاری برای نهضت ترجمه
اولین جشنواره رسانه ای شهید ابراهیم هادی . جهت ثبت نام وارد شوید مشاهده
به یاری خداوند متعال نسخه ترجمه شده کتاب سلام بر ابراهیم نیز با همکاری جمعی از دلدادگان شهید ابراهیم هادی آماده گردید
کتاب من ادواردو نیستم با موضوع شهید مهدی آنیلی ( ادواردو آنیلی ) چاپ گردید
گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی از کلیه علاقمندان به شهید ابراهیم هادی که در زمینه ترجمه کتاب به زبانهای مختلف تخصص دارند دعوت به همکاری می نماید.علاقمندان می توانند با شماره تلفن 09122799720 تماس حاصل نمایند

قاب تنهایی

خداوند در قران میفرماید :لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا این یعنی ابراهیم زنده است..این یعنی صحبت هایمان را میشنود،دلتنگی هایمان را میبیند ،غم هایمان را درک میکند و...این یعنی میداند بی حوصلگی هایمان به سبب چیست؟ناراحتی هایمان از کجا منشا میگرد..این یعنی او زنده است! سال های پیش بود با خودم عهد کردم او را برادر بنامم.این به این جهت بود که زنده بودنش را در زندگی ام درک میکردم و میدانستم او مانند یک برادر از من مراقبت خواهد کرد...

سال ها بود که با عکسش زندگی میکردم قاب عکسشم را جلویم میگذاشتم و دردودل میکردم... اما نمیدانستم.. نمیدانستم من تنها نیستم!نمیدانستم ابراهیم لطفش شامل حال خیلی ها شده و خیلی ها به او برادر میگویند و او در حق خیلی ها برادر میکند..! ولی از حق نگذریم چه شهید پهلوان صفتی است!ما او را از یاد بردیم،یاد او را به دست باد سپردیم ولی او ما را از یادنبرده .... این ها را همه همه به یک علت میگویم و ان هم دلتنگی است... دلتنگی شهیدی که تا امروز امید برگشتش را داشتم ولی حالا میدانم تا همیشه پیش مادرش حضرت زهرا می ماند.. به یاد کانال کمیل که  ابراهیم پرستوی گمنامش هست و می ماند...

پرستوی گمنام کانال کمیل

ابراهیم هادی اسوه ی شجاعت ، رشادت، مروت ، دیانت و صاحب مدال شهادت است. دلم گرفت و آمدم بعد از مدتها برایت بنویسم ای ابراهیم …..  همه از من سراغ صاحب خانه ام را می گیرند .می پرسند این ابراهیم شما کجاست ؟ می گویم : نمی دانم  می پرسند نشانی از او داری؟ می گویم :نه ، اما می گویم که اینها نشانی نمی خواهند فقط منتظرند که صدایشان کنید، همین و بس .  راست گفتم ؟؟؟ می پرسند از او چه می دانی که مهمان خانه اش شدی؟ و من می گویم نامت را در جایی دیدم و از تو خواندم ،از تو خواندن همانا و دنبالت گشتن همانا . می پرسند چرا همیشه از خدا خواست که گمنام بماند ؟ شاید این باشد پاسخت که گمنامی صفت یاران خداست.  صدایت می زنم ، می دانم مهمان نوازی اما کمی با من حرف بزن !!! کمی صدای این بنده ی خطاکار را بشنو ، واسطه ای شو بین من و بین پروردگار. در سرای بی نور دلم ،تو نوری از عشق به خدا را در وجودم دوباره روشن کردی .یادت هست چه چیزهایی به تو گفتم … یادت هست خواسته های مرا ؟ اذان تو در میدان نبرد لرزاند دلهایی را نه دل خودی بلکه دل بیگانه را ، درست است ؟ پس منتظریم یک اذان هم در گوش ما بگو شاید دلمان بلزرد و دیگر منتظر لرزشهای بعدی نباشد کاش می شد ..  از تو که می خوانم گاه دلم می گیرد و اشک بر رخ می نشانم …. با این دل ویران شده نجوا می کنم که ای دل تا کی خودت را به دست احساست می سپری ؟  تا کی نفس، باید تو را کشان کشان ببرد ؟تا کجا می خواهی پیش روی؟  فقط ادعایت می شود ؟؟؟چه زیباست داستان زندگیت که به یادگار نهادی .  اگر زیبا باشی زیبا خواهی ماند .تو خوب زیستی و حال زیبایی ات برای همگان جلوه می کند .دریایی که در آن گام نهادی پر بود از صیادان، اما تو فقط خورشید را می دیدی و پیش می رفتی ، اگر در دام اسیرهم می شدی خود را رها می کردی که باز پیش بروی .چه دستانی را که نگرفتی و سوی روشنایی نبردی .  چه وجودهایی را که از تور صیادان رها نکردی و به دل دریا نسپردی .چه زیبا رفتی به سویش ای اسوه ی شجاعت و ایثار . گاه که دلم می گیرد .با خود می گویم آیا نگاهی هم به ما می کنی یا نه ؟؟؟ شاید عجیب بود برای خیلی ها  و جای سوال که چرا از میان همه خوبان درگاه مقرب خدا من خانه تو را برگزیدم؟  چرا مهمان خانه تو شدم ؟چرا برایت می نویسم و از خود می گویم ؟ برای خودم هم عجیب بود اما می دانی چرا ؟…….

  • "مشکل کار ما این است که برای رضای همه کار می کنیم جز خدا"

    شهید ابراهیم هادی

  • ورزش اگر برای رضای خدا باشد عبادت است

    ورزش اگر برای رضای خدا باشد عبادت است

    شهید ابراهیم هادی

  • همه اجرها در گمنامی است

    همه اجرها در گمنامی است

    شهید ابراهیم هادی

  • 1
  • 2
  • 3